سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

پانزدهم

    نظر

اونقدر از عملکرد خودم ناراحت بودم، اونقدر از واکنش و عکس العمل سریع و تندم غمگین و مایوس بودم که دوست نداشتم دیگه اصلا دربارش فکر کنم، دیگه دوست نداشتم اینجا بنویسم. اصلا می خواستم هیچی نگم تا فراموش کنم.

حق با من بود هر کسی جای من بود عصبانی می شد حتی شدیدتر. مطمئنا عکس العمل به مراتب بدتری نشون می داد. خیلی تندتر و برنده تر. خیلی وقت بود که صبر پیشه کرده بودم به بی مهری ها به بی توجهی ها به رفتارها و حرفهای سرد و مایوس کننده توجهی نمی کردم و حتی سعی می کردم با رفتار خوب و گرم و مهربان پاسخشون رو بدم. خیلی وقت بود خودم را زده بودم به بی خیالی اما فایده ای نداشت. اما اون اتفاق دیگه ضربه نهایی بود. عمیقا ناراحت و سرخورده شدم و راهکار پیدا نمی کردم . تصمیم گرفتم ساکت باشم و هیچی نگم . به خدا پناه بردم گفتم خدایا نمی دونم باید چه کار کنم و چطوری این مسئله را حل کنم پس من سکوت می کنم تو چشم و گوش و زبانم باش. اما ناگهان وسوسه ها شروع شد آیا نباید خودم مسئولیت اتفاقها را به عهده بگیرم آیا اینکه منفعل باشم و هیچ نگم مشکلی را حل می کنه؟ آیا این از بی عرضگی و ناتوانی من نیست که می خوام مسئولیت خودم را به گردن خدا بندازم؟ پس سهم من چیه؟ خلاصه اینکه نتونستم روی تصمیمم بمونم چون حتی نمی دونستم تصمیم درستی هست یا نه.  قرار بود ساکت باشم و خداوند زبان گویای من باشه اما نتونستم............شروع کردم به بدگویی به تعریف کردن همه چیزهایی که آزارم می داد اونم نه به عامل اصلی این ماجرا چون می دونستم فایده ای نداره بلکه به کس دیگری که تا حالا اصلا هیچ چیزی براش تعریف نکرده بودم و هیچ وقت دوست نداشتم اینجور بحثها پیشش باز بشه..............احساس سبکی می کردم فکر می کردم همه حرفهام تموم شده راحت شدم او هم تاییدم می کرد من یکی می گفتم اون دو تا. رفتم و رفتم دور و دورتر شدم مثل آدمی که توی یه باتلاق هر چه بیشتر دست و پا می زنه بیشتر و بیشتر فرو می ره. تا اینکه طوفان خوابید و من دیدم عجب از ساحل آرامش دور شده ام. عجب از عهد و پیمانهایی که برای خودم گذاشته بودم فاصله گرفتم. عجب! شیطان تونست به راحتی و بی سختی، زحمات چندین ماهه منو به باد بده. امتحان سختی بود، خیلی سخت چون کاملا حق با من بود اما نمی دونستم چه راهی را و چه روشی را در پیش بگیرم. حق با من بود حق داشتم ناراحت باشم غمگین بشم رفتاری که با من شده بود اصلا درست نبود اما متاسفانه عکس العمل من هم درست نبود. اصلا خوب نبود.

چه کار باید می کردم؟

خوب واقعا جوابش سخته. چون توی شرایط بدی بودم. آیا امکان اینکه بخوام مثل سابق سکوت کنم و به روی خودم نیارم نبود؟ اصلا آیا به روی خودم نیاوردن کار درستی بود؟

نمی دونم چه واکنشی درست بود اما می دونم عکس العمل من هم خالی از ایراد نبود. هر چند که سعی کردم حد و مرز نگه دارم اما باز هم پا روی خیلی از خط قرمزهایی که برای خودم تعیین کرده بودم گذاشتم. مسلما اگر از قبل از شرایط بحرانی برای خودمون حد و مرز تعیین کنیم حداقل توی دل بحران حتی اگر ندونیم چه کار باید بکنیم می دونیم چه کارهایی را نباید بکنیم.

اگر از قبل با خودم قرار گذاشته بودم که در برابر رفتار نامناسب دیگران به سفارش پیامبر عمل کنم و جواب بدی را با خوبی بدم هر چند بار که تکرار بشه. اگر با خودم قرار میگذاشتم که حتی از کسانی که باعث رنجش من شدند بگذرم و اگر از قبل با خودم قرار گذاشته بودم که هرگز به قطع روابط فکر نکنم شاید هیچ وقت اشتباهات دیگر پیش نمی آمدند. اگر اصل و اساس فکری آدم درست باشه در هر شرایطی حتی رنجش شدید حتی اگر راه کار درست به فکرش نرسه حداقل می دونه راهکار نادرست چیه و ازش دوری می کنه.

همه این اتفاقات را می ذارم به حساب تجربه، تجربه ای که امیدوارم دیگه تکرار نشه.

خدایا به درگاه تو پناه می برم. منو ببخش که ساکت نماندم تا تو چشم و گوشم باشی. منو ببخش که زبانم را به بدگویی باز کردم. خدایا منو ببخش که محبتهام را با منت گذاشتن ضایع کردم. منو ببخش که صبر پیشه نکردم. خدایا کمک کن بزرگ بشم و بزرگوار. کمک کن بزرگواری و خانمی کردن را یاد بگیرم. خدایا به تو پناه می برم از شر شیطان. خدایا به تو پناه می برم از نفس بد فرما. خدایا پناهم بده.